سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۷ ق.ظ

انشا درمورد مادر
انشای شماره 1 :
مادر یعنی دلسوز و بی قرار، مادر یعنی امید در سختی ها، مادر یعنی رایحه ی خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو آرامش بخش دل هاست. ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستای تواند. ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق تو است.
بگو چگونه
ستایش جان سوزی هایت را کنم، بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و
تو بیدار ماندی را جبران کنم، بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات.
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمی روم، بدان پس از گذشت سال ها، سال مهرت در دلم جاری می ماند.
دوستت دارم،
اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم، نگاه مادرانه ات را هنگام
جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم، محتاج دستانی که سرم را
نوازش می کرد، محتاج دستانی که پارچه ی خنک بر پیشانیم نهاد. حتی محتاج آن
دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بد و راست را به من نشان داد.
ای مادرم، ای
کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمی شود. ای کسی که آوردن نامت پر
افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاط تمام خوبی هایی که در حقم کردی
و من نادیده گرفتم مرا ببخش.
گر پادشاه عالمی هنوز گدای مادری
انشای شماره 2 در مورد مادر :
بر فراز قله های جلال بود که با تو آشنا شدم آنجا که در مدار منظومه ی چشمانت گرفتار آمدم و از عشق و اضطرار به طواف حرمت شتافتم
مادر
آسمانی
ترین قصایدم را برایت خواندم و تمام دلدادگی هایم را برایت سرودم تا شکوه
غرور انگیز و نجیبانه ات را به تماشا بنشینم که این نه آغاز و نه انجام
زندگی بود که عشقی ابدی بود برای تو که فرشته ای از جنس عطوفت ومهربانی
هستی...
مادر
باید بر ساحل آرامشت بیاسایم که امواج بلند و طوفانی ام در حجم هیچ اقیانوسی نمی گنجد
مادر
آه که پیچک عشق تو چقدر سخت عواطف بی شائبه ام را می فشارد ،آنجا که گریزی ازین سودای عظیم ،ازین کمند ابروی محرابی ات را ندارم
مادر
لالایی
گوش نوازت گوش جانم را می نوازد آنگاه که در سماع معبد سرخ تو خوانده می
شود و رنگین کمان غزل های عشقت آنگاه که از کوی جانت به گوش میرسد چه زیبا و
دلنشین است.
مادر
آن
زمان که هیبت جلال تو تا آفاق دل دردمندم سو سو می زند سوگند به عصمت
شکوفه ها که هرگز قصد سرکشی در سرزمین امن تو را نداشته ام که بی اذن تو در
این دنیای کوچکم هیچ ستاره ای نمی درخشد.
مادر
ارغوانی ترین دعاهایم را در لحظه های خاکستری به شقایق های سرخ سینه چاک سپردم تا در گذر تندباد روزگار برایت بیاورد
اینک
که در معرض هجوم واژه های دردناکی هستم که گاه تا عمق استخوانم را می
سوزاند و اشک را برگونه هایم جاری می سازد محتاج بارقه ای دیگر از طور
سینای توام و این همه شطحی است در عشق تو و در فراق پدر که بار دیگر به
خویش می خواندم
ای کاشک واقعا مامان ها این جوری بودن