۱۷
مهر
۹۶
انشا درمورد روز معلم
معلم شعر شیرین شعرای شهر شادی را در گوش مرزهای محبت زمزمه کرده است
او که در سخت ترین لحظات زندگی ، سرود سرسبزی را در وجود سرو سروده.
معلم دل را دانا کرده و دنیا را به دست دانش آموزان گره زده.
معلم آواز عاشقان عالم را در آیینه خیالشان نمایان کرده و به آن روح بخشیده.
معلم جهان را جاودانه کرده و رنگ سیاه را از دفتر دل پاک نموده و جوهری به رنگ سپید به آن زده است.
ای معلم، می خواهم با تو سخن بگویم که با تمام توانایی ات تارهای
وجودم را به صدا در آوردی و خواندن غزل با خدا بودن را به من آموختی.
دست هایت را می بوسم و فرشی از گل هایی به هفت رنگی رنگین کمان در زیر پاهایت می اندازم.
سوی چشمانت را به نور چلچراغ روشن می کنم، قدومت را روی سرم جا می دهم
و لبانت را آذین می بندم تا بگویم بهار دلم با تو شکوفه زد و خزان زندگی
ام با تو بی رنگ شد.
ای معلم، امروز می خواهم برای همگان بگویم تو که بودی و چگونه بودی و چگونه آموختی؟
میخواهم بگویم که چگونه آزاده بودن را توشه راهم کردی و جوهر وجودم را آکنده از مهر نمودی و به من گفتی همیشه به یاد خدا باشم تا دنیایم را لبریز از شادی ببینم و از کفر و کذب دوری کنم.
ای معلم می خواهم چشمانم را به چشمه چشمان مهربانت بدوزم. اگر به عشق دیدار تو نبود ، هرگز از خواب بیدار نمی شدم. دوستت دارم.
- ۰ نظر
- ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۲